سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

از یاد رفته



یاد بگذشته به دل ماند و دریغ


نیست یاری که مرا یاد کند



دیده ام خیره به ره ماند و نداد



نامه ای تا دل من شاد کند



 

خود ندانم چه خطائی کردم



که ز من رشته الفت بگسست




در دلش جائی اگر بود مرا



پس چرا دیده ز دیدارم بست



 

هر کجا می نگرم، باز هم اوست



که بچشمان ترم خیره شده



درد عشقست که با حسرت و سوز



بر دل پر شررم چیره شده


 



اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

مورینیو:به خودم از ده نمره، یازده می دهم

 

 

 

ژوزه مورینیو در آستانه دیدار حساس با تیم سویا در چارچوب



لیگ اسپانیا در کنفرانس خبری به خودستایی پرداخت .


او که حتی پس از باخت تحقیر آمیز 5-0 مقابل بارسا حاضر


به عقب نشینی نشده بود ، در واکنش به اعلام نامش به


عنوان بهترین مربی سال 2010 از سوی مجله فرانس


فوتبال گفت :سال 2010 بهترین سال حرفه ای من بود


و اگر قرار باشد از بین اعداد یک تا ده به خودم نمره بدهم


، عدد یازده را انتخاب می کنم! من در تمام رقابتهایی که


حضور داشتم قهرمان شدم و در مادرید هم هنوز شانس


قهرمانی داریم و تنها دو امتیاز از صدر جدول فاصله داریم


و در بازیهای لیگ قهرمانان بهترین تیم مرحله گروهی بودیم


و برای من سال 2010 کاملا مطلوب بود."او و در پاسخ به


این سوال که ایا بازی بین تیمهای بارسا و اسپانیول را


تماشا خواهد کرد ، گفت :"ترجیح می دهم بازی اینتر را


در فینال جام باشگاه های جهان ببینم چون من به عنوان


مربی اینتر 57 بازی کردیم تا تیم به چنین جایگاهی برسد


ودوست دارم آنها قهرمان جهان شوند".


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

داستان چوپان و بز



چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. 



او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان. 



عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد... نه چوبی که بر


تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.


پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من


چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. 



بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید. 



چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ 



پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت:



تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد


آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.

... و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش

 

نمی‌گذارد و خود را نمی‌شکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  





 

بلبلبلوخدایی که در همین نزدیکی هاستخیلی خنده‌دار 

 


مرد به آرامی سرش را به دیوار خنک اتاق تکیه داد.


صدای شر شر آب نهر مثل یک لالایی از پنجره ی


بالای سرش به گوش می رسید .قبل از رسیدن نامه


ی زری همسرش شنیدن این صدا و قرار گرفتن در این


محیط دنج بهترین آرامش ها را نصیبش می کرد اما


حالا دیگر از این آرامش خبری نبود .



در نظرش عجیب و شاید مسخره می آمد که همه ی


این آشوب ها به خاطر آن تکه کاغذ بود و آن وقت او


نامه را حتی یک لحظه هم از خودش دور نمی کرد


حتی حالا که در این محل دنج تن خسته اش


را بدست خاطرات سپرده بود .


با یاد نامه دست روی سینه اش گذاشت و با


دو انگشت سبابه و شست نامه را از درون جیبش خارج کرد


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

یک پیرزن چینی دو کوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده میکرد.

یکی از کوزه ها ترک داشت،در حالی که کوزه دیگری بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه میداشت.

هر بار که زن پس از پر کردن کوزه ها ،راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود،آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه میرسید،کوزه نیمه پر بود.

دو سال تمام ،هر روز زن این کار را انجام میداد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ،نیمی از آبش را در راه از دست میداد.

البته کوزه سالم و بدون ترک خیلی به خودش میبالید.

ولی بیچاره کوزه ترک دار از خودش خجالت میکشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند،میتوانست انجام دهد.

پس از دو سال سرانجام روزی کوزه ترک دار در کنار جویبار به زن گفت:

من از خویشتن شرمسارم ،زیرا این شکافی که در پهلوی من است ،سبب نشت آب میشود و زمانی که تو به خانه میرسی ،من نیمه پر هستم.

پیرزن لبخندی زد و به کوزه ترک دار گفت:

آیا تو به گلهایی که در این سوی راه ،یعنی سویی که توهستی ،توجهکرده ای؟

میبینی که در سوی دیگر راه گلی نروییده است.

من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم،و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که ازجویبار به خانه برمیگردم تو آنها را آب بدهی.

دو سال تمام ،من از گل هایی که اینجا روییده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام.

اگر تو این ترک را نداشتی ،هرگز این گلها و زیبایی آنها به خانه من راه نمی یافت.

هریک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم.

ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرینمی سازد.

ما باید انسانها را همان گونه که هستند بپذیریم و خوبی را که درآنهاست ببینیم.

برای همه شما کوزه های ترک برداشته آرزوی خوشی میکنم و یادتان باشد که گل هایی را که سمت شما روییده اند ببویید.

از کاستی های خود نهراسیم زیرا خداوند در راه زندگی،گل هایی کاشته است که کاستی های ما آنها را می رویاند.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  



طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ