سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان چوپان و بز



چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. 



او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان. 



عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد... نه چوبی که بر


تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.


پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من


چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. 



بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید. 



چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ 



پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت:



تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد


آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.

... و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش

 

نمی‌گذارد و خود را نمی‌شکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 از...   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ