سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بلبلبلوخدایی که در همین نزدیکی هاستخیلی خنده‌دار 

 


مرد به آرامی سرش را به دیوار خنک اتاق تکیه داد.


صدای شر شر آب نهر مثل یک لالایی از پنجره ی


بالای سرش به گوش می رسید .قبل از رسیدن نامه


ی زری همسرش شنیدن این صدا و قرار گرفتن در این


محیط دنج بهترین آرامش ها را نصیبش می کرد اما


حالا دیگر از این آرامش خبری نبود .



در نظرش عجیب و شاید مسخره می آمد که همه ی


این آشوب ها به خاطر آن تکه کاغذ بود و آن وقت او


نامه را حتی یک لحظه هم از خودش دور نمی کرد


حتی حالا که در این محل دنج تن خسته اش


را بدست خاطرات سپرده بود .


با یاد نامه دست روی سینه اش گذاشت و با


دو انگشت سبابه و شست نامه را از درون جیبش خارج کرد


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 از...   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ