بلبلبلوخدایی که در همین نزدیکی هاستخیلی خنده‌دار 

 


مرد به آرامی سرش را به دیوار خنک اتاق تکیه داد.


صدای شر شر آب نهر مثل یک لالایی از پنجره ی


بالای سرش به گوش می رسید .قبل از رسیدن نامه


ی زری همسرش شنیدن این صدا و قرار گرفتن در این


محیط دنج بهترین آرامش ها را نصیبش می کرد اما


حالا دیگر از این آرامش خبری نبود .



در نظرش عجیب و شاید مسخره می آمد که همه ی


این آشوب ها به خاطر آن تکه کاغذ بود و آن وقت او


نامه را حتی یک لحظه هم از خودش دور نمی کرد


حتی حالا که در این محل دنج تن خسته اش


را بدست خاطرات سپرده بود .


با یاد نامه دست روی سینه اش گذاشت و با


دو انگشت سبابه و شست نامه را از درون جیبش خارج کرد


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 از...   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ