داستان پرواز در اسمانها
مردی که خیال می کرد دانشمند است
و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای
و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند
هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان
چیز نرم دم الاغ من بوده است!
داستان قیمت حاکم
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم
برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا
شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت
: ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک
نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم
همین بود و الا خودت ارزش نداری!
به معلممون میگم:
آقا اجازه هست بریم دستشویی؟
میگه واجبـــــــــه؟
پَـ نه پَـ مستحبه!!!
ماشینو روشن کردم راه افتادم
سیستم سخنگو ماشین میگه <<درب خودرو باز است >>
میگم ای بابا توام هم که فقط همینو بلدی
میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوای بیام واست ببندمش!!!
مادرم میگه چرا تو فکری؟
می گم دنبال دوست می گردم،
می گه از تنهایی در بیای؟
پَـ نَـ پَـ می خوام توی پَـ نَـ پَـ ها ازش استفاده کنم
رفتیم جنگل، بسات کباب رو آماده کردم، سگ اومده گوشتای کباب رو بدزده
داد زدم، چِخه! تـــــــوله سگ
دوستم میگه آخی فرار کرد! چخه گفتی تا در بره؟
پَ نه پَ ! منظورم این بود که برو کار میکُن مگو چیست کار که سرمایه ی جاودانیست کار
جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید: استخدام دارید؟
یارو گفت مدرک چی داری؟ گفت دیپلم!
یارو گفت یه کاری برات دارم،
حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت:
ما اینجا میمون نداریم میتونی بری توی پوست میمون
تو قفس تا میمون برامون بیاد!
چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود،
پسره توی قفس پشتک وارو میزد
از میله ها بالا پائین میرفت.
جوگیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره!
داد زد کمککککککککک
شیره سریع دستشو گذاشت رو دهنشو گفت،
آبرو ریزی نکن من لیسانس دارم..!
عناوین یادداشتهای وبلاگ